محل تبلیغات شما

نامه ای به یک دوست

حال من اصلا خوب نیست. چند وقتی می شود که دارم از روی جبر و یا عادت نفس می کشم. بیمار شده ام و نمی دانم چه مرگم شده است. روحم بیمار شده است. نا امیدی سرتاپای وجودم را فرا گرفته و چون برجی که لابلای ابرها، گم شده باشد دارم میان حجم سرد انبوه، گم می شوم. دیگر آن سرزندگی را در خود نمی بینم و گوییا خیلی زودتر از آنچه که باید، دارم به چهل سالگی مردانه با آن افسردگی ها و خودگم کردگی ها نزدیک می شوم. اینجا هیچ سرانجامی وجود ندارد و چه چیز ملال آورتر از یک بازی بی سر و ته که هر بار مزخرفتر از بار قبل و هر روز نا امیدتر از پیش.

باور کن حال من اصلا خوب نیست. کاش حال تو خوب باشد و کاش بی خبر باشی از آن چه که بر سرم می آید. اینجا هیچ چیزی سر جایش نیست و من هم دارم جور چیزهای ناجور را می کشم. دفتر آبی ام را گم کرده ام. گلدان سر میزم پژمرده و سیگارهای سفیدرختم!، نم کشیده است. دارم فرو می پاشم. و چه اصطلاح کاملی است این فروپاشی. هم از هم بپاشی و هم در خرابه های روحت، فرو بروی.

روزهای نه چندان دور، با خود بندی داشتم و نیرنگی که به هر آینه، غزال نازک پای دشت را به دام می افکندم و چه شوری داشت آن زمانی که بند از پای غزال می گشودم تا دوباره برخیزد و بجهد و بدود به سمت مرغزارهای آن سوی دشت و به گوشه چشمی، نگاهم کند و رد شود از این بازی. افسوس که بند و کمانم دیگر یارای پای تو را ندارد. شاید خود نیز دیگر آن صیاد نباشم و شاید تو دیگر نیستی. و گاهی زودتر از آن چه که فکر کنی، شعله دشتهای در آتش سوخته سر به دود می گذارد و تو نه میبینی دشت سوخته را و نه صیادی که لای شکاف درخت کهن سالی، خاکستر شده است.

هیچوقت نتوانستم آنچه که باید را بگویم و ببینم. همیشه سخت ترین راه را برای رسیدن انتخاب کردم همانگونه که شعر را برای گفتار و غزل را برای شعر! دیگر اما ناتوان شده ام و تو از من دوری و ای کاش که روزهایت، آبستن زندگی باشد و شب هایت، پر از هم آغوشی های دلبرانه. زمین به نام تو می گردد و زمان به کام تو. و این نهایت آرزوی من است، زیبایی و فریبایی تو.

دارم لای باتلاق خاطراتم محو می شوم. بی صدا. بی ادا و بی کوچکترین تقلا. انگار دست و پا زدن کار مرد نیست. انگار باید با چشم باز و سیگار گوشه لبت و دستانی که آرام به پشت کمرت بسته شده، سینه ات آماج گلوله های نا امیدی شود. و این سرانجام کار من خواهد بود.

باور کن حال من خوب نیست. اصلا اینجا حال کسی خوب نیست. اینجا زمین زخم بستر زده از نهایت رکود و ایستایی و تو ای غزال من، ای دلآرای دلفریب. آرام در دشت های سرسبز دوردست بخرام. آواز بخوان و بدان:

فارغ از عشق تو بودن نتوانم که نبود

فارغ از طره مفتون و هراسان تو، دل

 

ناکجاآباد گم اندر زمان

م. ک. خرّم

یک متن نسبتا قدیمی

باران آبانی برای آبان بارانی

حال من اصلا خوب نیست...

تو ,حال ,هم ,بی ,های ,ام ,خوب نیست ,حال من ,و چه ,و تو ,شده است

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها